فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

نوروز 1394

 خوب الان یک هفته ای بود که مامان حسابی مشغول تمیز کردن خونه بود و حتی قالی هم نمیبافت.منم بهش تا تونستم کمک کردم خوب من چه کار کنم که مدل خودم بلدم کمک کنم مثلا اصلا چه معنا داره همش سبد و لگن و قابلمه توی کابینت باشه و کسی اونها رو نبینه خوبه بعضی وقتها اونها رو بیاریم توی پذیرایی و روی زمین و خلاصه هرجا غیر از کابینتها.

به هر حال خونه رو تا تونستن تمیز کردن بعد یه روز من دیدم مامان و بابا حسابی مشغولن و دیگه کسی به من توجه نمیکنه البته کف اون اتاقه که همش چوبیه رو بخاطر من موکت کردن که واقعا ازشون تشکر میکنم.

از بعد از ظهر که بیدار شدم هرچی که خواستم بیارم روی زمین مامان بدو بدو از دستم میگرفت تا اینکه منو بردن حموم البته من کلا از حموم خوشم میاد و اعتراضی نکردم توی حموم یه بار از لگن افتادم زمین و اصلا گریه هم نکردم که بابا ناراحت نشه.بعد مامان لباس نو تنم کرد و خودش هم خوشگل کرد و دیدم همه چقدر خوشگل شدن . ولی وقتی اومدم پایین یه سفره خیلی خوشگل دیدم که یه عالمه چیزهای جالب توی اون بود. خوب این آدم بزرگها فکر نمیکنن که تخم مرغ که همیشه برای من قهوه ای رنگ بوده و حالا رنگی رنگی شده چقدر جذابه . خلاصه شیرجه رفتم تو سفره اولش یه ظرف که اونا میگفتن توی اون سمنو بوده و من نمیدونم چیه رو ریختم بعد یه تخم مرغ برداشتم که از بدشانسی من نگو اون نپخته بوده و در حین فرار کردن از دستم افتاد و شکست و مجبور شدم برم سراغ یکی دیگه .بعد اونها دیدن دارم خرابکاری میکنم ظرفها و سفره رو عوض کردن .بعدش مامان یه کیک آورد که هرکس جای من بود وسوسه میشد بره توش برای همین منم حسابی سنگ تموم گذاشتم .این وسط نمیدونم چرا داداش صدرای کت پوش من که خیلی هم خوش تیپ شده بود همش حرص میخورد .خلاصه اونقدر حواسشون رو پرت کردم که به قول خودشون اصلا نفهمیدن کی سال تحویل شد ولی به نظر من مهم نبود خوش باشین بابا.

بعد از اون هم دوباره عکس . آهان بابا به من پول کاغذی داد که نمیدونم منظورش از این کار چی بود و فقط بهش نگاه کردم و رفتم سراغ کار خودم .بعدش هم که دیگه خیلی از دستم کلافه شده بودن منو بردن خوابوندن . به نظر من اگه از همون اول در مورد این مراسم برای من کامل توضیحاتی میدادن شاید ....اما زیاد هم فرقی هم نمیکرد چون من این وقتا گوشم که کار نمیکنه بیشتر چشممه که دنبال چیزهای بامزه است.

این دومین تجربه من از عید نوروز بود حالا شاید توی سومیش یه ذره عاقلانه تر رفتار کنم سال قبل که زیاد تو باغ نبودم امسال هم زیادی تو باغ بودم حالا تا سال بعد خدا بزرگه...

اتفاقات جدید خونه ما

راستش تو خونه ما نمیدونم چرا دو ماهه که مامان یه روز کل خونه رو خیلی تمیز میکنه بعد کیک درست میکنه . بعد یه دفعه هم داداشی امیرپارسا یه عالمه بادکنک باد کرد و بدون اینکه اونها رو بده به من چسبوند به دیوار .  وقتی هم بابا میاد کلی عکس میندازن . حالا من به این چیزها کاری ندارم قسمت خوبش وقتیه که کیک رو میارن یعنی عاشق خامه کیک هستم  و اگه مامان و صدرا جلوی منو نگیرن با تموم انگشتهام و کلا با کله میرم تو کیک . یه چیز جالب دیگه هم وقتیه که روی اون شمع روشن میکنن بعد همش اونها روشن میکنن و من تند تند پوف میکنم و اونها حرص میخورن و هی میگن تو فوت نکن مامان باید فوت کنه یا صدرا و یا امیرپارسا خوب این یعنی چی که همه فوت کنن به جز من و بابا به نظر من اصلا عادلانه نیست. 




آرزوهای بزرگ من

خوب از اونجایی که من بزرگتر شدم و بیشتر حرفهای آدم بزرگها رو متوجه میشم ایندفعه میخوام مثل اونها حرف بزنم و از آرزوهام بگم.خوب منم یه آرزوهایی دارم که ممکنه از نظر بزرگا کوچیک باشه اما از نظر من که بزرگن. مثلا من واقعا آرزو داشتم کشف کنم که اون اتاقه چیه که مامان وقتی میخواد منو بشوره یا حموم بریم میبره اونجا یعنی میدونم چیه ها ولی نمیدونم خودشون برای چی همش میرن اونجا برای همین تازگیها کلی تمرین کردم و بلد شدم روی پنجه پاهام وایستم تا قدم بلند بشه و دستگیره درش رو بکشم پایین و در رو باز کنم ولی وقتی این کار رو میکنم اون کسی که توی اونجاست اونقدر داد و هوار میکنه که من بیشتر میترسم و در رو میبندم 

یه آرزوم اینه که خودم قدم بلند بشه که توی قابلمه ها رو بتونم ببینم . اصلا نمیدونم چرا مامان روی زمین غذا درست نمیکنه که من مجبور نشم کلی گریه کنم تا بغلم کنن بعد التماس کنم تا در قابلمه رو بردارن تا توی اونو ببینم .

دیگه اینکه من دوست دارم خودم هر وقت دلم خواست برم بیرون ولی تا در باز میشه و من سعی میکنم فرار کنم یکی میدوه و در رو میبنده یا منو میگیره میاره توی خونه بعد من مجبورم از پشت شیشه بیرون رو نگاه کنم تازه وقتی هم منو میبرن بیرون همش حواسشون هست دست به چیزی نزنم یا یه جایی که اونها نمیخوان نرم ولی من بعضی وقتها سرم رو میندازم پایین و برای خودم میرم گردش مثلا چند وقت قبل توی یه فروشگاه خودم رفتم که مامان و بابا از ترس زهره ترک شده بودن بعد یه خانمی منو پیدا کرد و بهشون داد.

من آرزو دارم بدونم چرا وقتی میریم با مامان بخوابیم مامان هست ولی وقتی بیدار میشم نیست  برای همین وقتی بیدار میشم و میبینم دوباره تنها هستم گریه ام میگیره.

من آرزو دارم جای مامان بشینم و دار قالیش رو بکوبم خیلی کیف داره 

اما از همه اینها بزرگتر اینه که من خیلی دوست دارم بدونم اون کابینت بالایی ها توشون چیه میدونین بابا از مامان مهربونتره بعضی وقتها منو میزاره روی کابینت و کارهاش رو میکنه برای همین من اجازه دارم به همه چیز دست بزنم تا اینکه هفته قبل در یکی از کابینتها رو باز کردم که توش یه عالمه شیشه بود و من بعضی هاشون رو آوردم پایین البته دوباره مامان اومد و منو دستگیر کرد ولی یه روز که مامان نباشه اونقدر به بابا گیر میدم تا دوباره منو بزاره بالا تا ببینم توی بقیه کابینتها چیه 

علایق جدید من

تازگیها من به یه چیزهایی خیلی علاقه دارم که برای بقیه ممکنه جالب نباشه ولی من که خوشم میاد . یکی از اونها که از بقیه شون بامزه تره اینه که وقتی میریم فروشگاه اول گیر میدم که منو بزارن توی چرخ خرید بعد هر چی مامان و بابا میگذارن توی اون من برمیدارم میندازم بیرون  انقدر کیف میده که حد نداره ولی اگه داداشهام باشن بیشتر خوبه چون همش مجبور میشن که خم شن و اونها رو بردارن و دوباره بزارن توی چرخ و منم بندازم پایین .

یکی دیگه اش اینه که من خیلی به کفگیر و ملاقه علاقه دارم و جای اونها رو توی خونه بلدم و صبح که از خواب بیدار میشم اول میرم سراغ اونها و یکیشون رو انتخاب میکنم بعدهم یه قابلمه برمیدارم و کلی میکوبم به سر و کله اش. تازه از اونها میشه برای زدن توی سر و کله داداشهام هم استفاده کنم. (یک کلیپ کوتاهش اینجاست)

بعدیش اینه که یه اتاقی توی خونمون هست که مامان فقط وقتی منو عوض میکنه میبره اونجا و میشوره . اونجا خیلی جای عجیبیه چون من نمیدونم خودشون برای چی میرن اونجا . بعضی وقتها تا میبینم درش بازه میرم داخل و اونجا رو نگاه میکنم ولی نمیدونم چیه برای من که خیلی جالبه بالاخره یه روز سردر میارم .

من خیلی دوست دارم وقتی مامان و بابا دارن چایی میخورن بگردم دنبال هر چیزی که امکان داره و اونها رو بندازم توی استکان اونها واقعا کار جالبیه 

از دیدن قاب عکس بابا و مامان و امیرپارسا و صدرا که اونموقع نی نی بوده خیلی خیلی خوشم میاد و هر روز گیر میدم به مامان که اونو از دیوار بیاره و بگه بابا کو مامان کو و ... به سه تا قاب بشقابی آبی هم خیلی علاقه دارم اول اشاره می کنم یکیشو بدین بابا می گه اینا بشقاب میناها خراب می شه ولی اینقدر اصرار می کنم که می دن دستم اونوقت قیافم خیلی خوشحال می شه اما سریع اشاره می کنم اینقدر گیر میدم تا  اون یکی و بعد سومی را هم بهم بدن ...  

من همچنان به ریخت و پاش کردن میوه ها و غذا و بخصوص پاپ کورن خیلی خیلی علاقه دارم بیچاره ها تا میان یه چیزی بخورن من زودتر از اونها میدوم و اونها رو میریزم اینور و اونور بعد میشینم خودم اونها رو میخورم . مامان میگه از وقتی علیرضا دنیا اومده موقع شام و نهار زخم معده میگیریم نمیدونم این چیه که میگیرن ولی من کار خودم رو میکنم .

من عاشق با سیب توپ بازی کردن هستم و کلی باهاش کیف میکنم و میخندم .

وقتی در خونه باز میشه من خیلی دوست دارم بدوم بیرون و همینجوری راه برم یا وقتی از ماشین پیاده میشیم سرم رو میندازم پایین و راه میرم .

من خیلی از کبریت و شمع روشن کردن خوشم میاد کلی تلاش میکنم که ادای فوت کردن رو دربیارم تا مامانم و بابام بفهمن که منظورم اینه که شمع روشن کنن بعد که روشن میشه همش بهش نگاه میکنم الان چند روزه که تمرین فوت کردن میکنم ولی هیچ شمعی رو نمیتونم خاموش کنم .

من اصولا آدم خوشی هستم و از هر سوژه ای برای خنده استفاده میکنم مثلا چند روز پیش با کفگیر میزدم به کرکره و کلی میخندیدم . 

علیرضای بازیگوش


فیلم بازیگوشی های علیرضا با مهر نماز