فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

به زودی یادداشت نه ماهگی علیرضا را میگذارم. درسته که وقت نکردم عکس جدیدی  بگذارم اما فوتوبلاگ علیرضا توسط بابای محترم به روز است


عکس علیرضا و پدربزرگش

من هشت ماهه شدم


توی هشت ماهگی من فهمیدم که دیگه دارم بزرگ میشم تقریبا هفته دوم این ماه کشف کردم که دیگه لازم نیست توی حالت طاقباز یا دمر منتظر بمونم تا یکی بیاد منو بغل کنه و راه ببره و تونستم خودم رو با سینه روی زمین بکشم و به قول بزرگ ترها سینه خیز راه برم أوایل فقط توی پذیرایی میگشتم ولی الان همه جا سرک میکشم . کارهای خطرناک هم میکنم مثلا خیلی علاقه دارم رومیزی ها رو بکشم ببینم چی میشه ولی مامان و بابا میگن کار بدیه بعضی وقتها هم لبه رومیزی رو میزنن بالا تا دست من بهش نرسه . یا علاقه دارم یه چیزی که بابا بهش میگه سیم برق و خیلی جیزه رو دست بزنم ولی اونها نمیزارن . علاقه خیلی زیادی هم به ریشه های فرش دارم و کلی تلاش میکنم بهشون برسم بعد همه منو دعوا میکنن و میگن اخه .

بابا برام یه صندلی مخصوص غذا خوردن گرفته که خیلی دوستش دارم ولی لذت بهم ریختن سفره و محتویاتش رو أز من گرفته . مامان برام حریره بإدام و پوره سیب زمینی و سوپ و سرلاک درست میکنه ولی من هیچ کدوم رو با علاقه نمیخورم عوضش غذا های خودشون رو بیشتر دوست دارم بخصوص بستنی البته بابا میگه زوده ولی من یه بار خوردم  دیدم خوشمزه است حتی پوستش رو هم میشناسم تا یکی بستنی میاره بخوره حمله میکنم . امروز مامان بهم کتلت داد اونم خوب بود سوهانم دوست دارم همینطور سمنو . 

هنوز هم پشه ها منو میخورن و هنوز هم بابا هر صبح به من میگه دیگه نمیزارم پشه ها بخورنت و هنوز هم هر وقت پشه منو میزنه امیرپارسا میگه ابله مرغان گرفته .

میزهای خونمون دو طبقه داره و من تازگیها یاد گرفتم دستم رو به طبقه پایین بگیرم و بلند بشم ولی بعد وسوسه میشم دستهام رو ول کنم تا طبقه بالا رو بگیرم ولی یه دفعه میافتم و هر بار بابا و مامان با ترس منو بغل میکنن و میگن خدا رحمش کرد دهنش نخورد به لبه میز .

راستی من برای اولین بار دو هفته پیش از روی تخت افتادم زمین و کلی گریه کردم برای همین دیگه حواسم رو جمع میکنم و وقتی به لبه تخت میرسم گریه میکنم البته مامان که منو روی تخت میزاره جلوی راهم پتو و بالش میزاره تا نیام لب تخت  . ولی امیرپارسا بهم یه بازی یاد داده که روی تخت پشت سر هم غلت بزنم که خیلی کیف داره ولی خطرنا که . 

من عاشق اسانسور و ایفون تصویری هستم از بیرون رفتن و ماشین سواری و حمام رفتن هم خیلی خوشم میاد بعضی وقتها که خیلی نق میزنم امیرپارسا و صدرا منو میبرن توی پارکینگ و سوار کالسکه میکنن و اونقدر راه میبرن تا خوابم ببره . من یاد گرفتم از خودم صدا دربیارم و مامان دستش رو اروم میزنه به دهنم و منم صدام رو بالا و پایین میکنم و یه اواز قشنگی درمیاد .علاقه زیادی هم به تبلیغ پفک نمکی لوسی دارم وقتی هم أذان پخش میشه ساکت و اروم گوش میدم دیشب صدرا میگفت این علیرضا از اون بچه نماز خوان ها میشه!!!  

خوب این ماه من ٨ کیلو وزنم بود و ٧١ سانتی متر قدم بود البته بهم گفتن دچار کندی رشد شدم ولی فکر کنم برای این باشه که غذا نمیخورم .