فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

اتفاقات جدید خونه ما

راستش تو خونه ما نمیدونم چرا دو ماهه که مامان یه روز کل خونه رو خیلی تمیز میکنه بعد کیک درست میکنه . بعد یه دفعه هم داداشی امیرپارسا یه عالمه بادکنک باد کرد و بدون اینکه اونها رو بده به من چسبوند به دیوار .  وقتی هم بابا میاد کلی عکس میندازن . حالا من به این چیزها کاری ندارم قسمت خوبش وقتیه که کیک رو میارن یعنی عاشق خامه کیک هستم  و اگه مامان و صدرا جلوی منو نگیرن با تموم انگشتهام و کلا با کله میرم تو کیک . یه چیز جالب دیگه هم وقتیه که روی اون شمع روشن میکنن بعد همش اونها روشن میکنن و من تند تند پوف میکنم و اونها حرص میخورن و هی میگن تو فوت نکن مامان باید فوت کنه یا صدرا و یا امیرپارسا خوب این یعنی چی که همه فوت کنن به جز من و بابا به نظر من اصلا عادلانه نیست.