فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

مهارتهای جدید من

خوب اینو قبول دارم که خیلی وقته از خاطراتم ننوشتم چون اونقدر شیطون شدم که دیگه نه خودم فرصت میکنم نه مامان بیچاره.اما توی این مدت خیلی فرق کردم و این دفعه خیلی حرف برای گفتن دارم.

١- یادمه قبلا دلم میخواست کابینتهای بالا رو هم بتونم باز کنم و ببینم توی اونها چیه الان یاد گرفتم . نه اینکه قد خودم برسه فقط کافیه با اشاره و کشیدن پای مامان و بابا به سمت آشپزخونه اونها رو متوجه منظورم کنم ولی الان فهمیدم همه کابینتها بدرد نخورن بغیر از یکیشون که من خیلی ازش خوشم میاد توی اون چند تا شیشه است که اگه مامان بلندم کنه فقط اسمشون رو بهم میگه و من هم تکرار میکنم ولی بابا که خیلی باحاله در هر شیشه رو باز میکنه و به من میده تا بو کنم من اسم چند تا از اونها رو وقتی بو میکنم خودم میگم مثل نعناع 

٢- بابا هر هفته خودش دوغ که البته من بهش میگم غوغ رو درست میکنه من تموم مراحل کار رو بلدم و اصلا نمیدونم چرا اجازه نمیدن خودم درست کنم ولی خوب نظارت میکنم گهگاهی هم که شیطونیم میگیره یا کاسه رو چپه میکنم یا گوشکوب برقی رو کج میکنم که غوغها بپاشه این ور و اونور و خودم نعناع میریزم البته اول بو میکنم و قسمت جالبش وقتیه که با قیف میریزنش توی بطری که خیلی خوشم میاد

٣- من خیلی کلمات جدید یاد گرفتم و میتونم حرف بزنم مثلا از نظر من ماشین و ماهی و ماست و ماه یه جور گفته میشن یعنی ما - پودر و دوغ هم میشه غوغ  - ذرت و حوله و روغن هم مثل هم هستن ولی من میتونم خوبتر اونها رو بگم به غیر از بابا و مامان بقیه کلماتی که بلدم به شرح زیره:

امیرپارسا : اپا

صدرا : بدا

بستنی : بندنی

صندلی

آدامس : ادان

الله اکبر : اببر

آفتاب : آبتاب

تخم مرغ : غوم

از نظر مامانم بعضی کلمات رو خیلی قشنگ میگم مثلا مهر - پتو - اتو - مانی - جوجو - هاپو - البته از نظر من همه حیوانات حتی جوجوها هم هاپو حساب میشن و تازه چند وقته یاد گرفتم جوجو با هاپو فرق داره . اسم همکارهای بابا رو هم به سبک خودم میگم مثلا اممدی به جای احمدی وگیگی به جای نیلی 

به شکلاتهای رنگی میگم ادین ادون 

٤- هنوزم علاقه زیادی به اذان و نماز خوندن که حالا خودم هم اونو یاد گرفتم دارم وقتی میخوام بخوابم به مامان میگم اببر یعنی اذون بگو و وقتی یه دور تموم میشه یا اون وسطش خوابش میبره هی میگم اببر اببر تا بیدار بشه و بقیه اش رو ادامه بده خودم هم هرجا مهر ببینم برمیدارم و نماز میخونم

٥- من یاد گرفتم با توپ شوت کنم و راه برم و هر وقت در خونه باز باشه بدون کفش میدوم بیرون که برم فوتبال البته همیشه یکی هست که تندی بدوه بیرون و منو بگیره 

٦- یکی از کارهای مورد علاقه من آب دادن گلهای باغچه باباست البته به من گفتن نباید برم توی باغچه ولی بعضی وقتها میرم که دعوام میکنن ولی خیلی دوست دارم شلنگ آب رو بدن به من تا آب بدم

٧- یکی از کارهایی که خیلی دوست دارم بازی با موبایل بابا و آیپد مامانه من قشنگ بلدم اونها رو روشن کنم و خودم وارد هر قسمت که میخوام بشم البته من بیشتر دوست دارم فیلمهای توی اونها رو ببینم و خودم راحت فیلمها رو باز میکنم و مدتها مشغول اونها میشم البته علاقه زیادی به بعضیهاشون دارم و صاف میرم سراغ اونا بعضی وقتها هم که احساس کنم بعضی از فایلها اضافی هستن یا جاشون خوب نیست یا اونها رو حذف میکنم یا جاشون رو عوض میکنم

٤- من عاشق چرخیدن دور خودم هستم بعضی وقتا حتی یه چیز میندازم روی سرم یا چشمام رو میبندم و میچرخم البته مامان و بابا دعوام میکنن ولی کیف میده

٥- بعضی وقتا با وجود اینکه بابا بهم کفته فقط روی کاغذ باید نقاشی بکشی ولی با خودکار یا ماژیک روی مبل خط خطی میکنم بعد مامان که خواست مبلها رو تمیز کنه کلی گریه زاری میکنم که دستمال رو بده من اونها رو تمیز کنم واقعا خیلی با دستمال تمیز کردن میز و صندلی رو دوست دارم

٦- من عاشق ماشین لباسشویی هستم و توی خونه اگه یه لباس روی زمین باشه برام فرقی نمیکنه تمیزه یا کثیف میبرم و میندازم توی اون حتی وسایلی مثل کفگیر و قاشق و اسباب بازی وپول و حتی گوجه فرنگی رو هم میندازم توی اون بعد وقتی مامان اونو روشن میکنه میشینم و چرخیدنشونو نگاه میکنم اگه صدرا هم باشه که بهتره کلی هم میخندیم

٧- تازگیها خودم تشخیص میدم بعضی چیزا بدرد نمیخوره و اونها رو میبرم میندازم سطل آشغال البته بابا سطل آشغال رو عوض کرد و یه بزرگ گذاشتن که نتونم درش رو باز کنم ولی من به راحتی این کار رو میکنم بعد تا یه چیز تو خونه گم میشه میرن تموم آشغالها رو میگردن که من ننداخته باشمش دور

نظرات 3 + ارسال نظر
celin جمعه 21 اسفند 1394 ساعت 17:17 http://music2003.blogfa.com

سلام من هر چند وقت یکبار میام ص این سه تا داداش ولی توی ص علیرضا خیلی بیشتر بهم خوش میگذره خیلی پسره جوجوییه منو دوستام عاشقش شدیم

مامان حنانه جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:25

سلام عزیزم قربون این شیرین کاریات چقد خندیدمناز پسر مخصوصا اخریش

ایران دخت جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:12 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

شما مادرشید...انقدر زیبا نوشتید که یه لحظه فکر کردم واقعا خود ش نوشته ....بچه تون خیلی کوچیکه؟ چند سالشه؟ انشاالله همیشه سالم و سلامت و شاد باشید شما و خانوادتون....

سلام. ممنون . بله مادرش هستم البته سومی استماه دیگه دو ساله می شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد