فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

من نه ماهه شدم

خوب امروز مامان منو برد مرکز بهداشت وزنم شده 8/2 کیلو  و قد من هم  72 سانت ولی باز هم بهم گفتن خوب رشد نکردم. اما یکمی از این ماه بگم:


از اوایل این ماه احساس کردم وقتی سینه خیز میرم دستهام درد میگیره برای همین به طرز خاصی که برای مامان و بابا خیلی جالب بود سینه خیز میرفتم بابا میگفت مثل سمندر حرکت می کنم! بعد یه روز وقتی مامان داشت نماز میخوند از ذوق برداشتن مهر شروع کردم به چهار دست و پا رفتن. مامان وقتی نمازش تموم شد منو بوسید و به داداشهام گفت دیدید داشت چهار دست و پا میرفت ولی اونها باور نکردن برای همین دوربین به دست منتظر شدن که از اولین چهار دست و پای من فیلم بگیرن منم وقتی حواسم نبود میرفتم ولی دوباره سینه خیز میشدم .

یه مشکلی که اوایل داشتم این بود که نمیتونستم از چهار دست و پا به حالت نشسته دربیام البته توی هفته دوم این ماه بالاخره تونستم خودم بشینم الان دیگه خیلی راحت شدم همه جای خونه سرک میکشم به همه چیز دست میزنم البته بابا و مامان و داداشهام نمیزارن راحت باشم همش میگن این جیزه یا اخه یا دست نزن خلاصه یه خورده مزاحم من هستن.

یه کار دیگه که توی این ماه یاد گرفتم و برام خیلی خیلی جالبه اینه که میتونم دستهام رو به لبه میز بگیرم و بلند شم راستش من از بچگیم آرزو داشتم بدونم اون رو چه چیزهایی هست ولی الان که میتونم روی پاهام وایسم میبینم هیچ خبری هم نیست.

از هنرهای دیگرم یکی دست زدن و یکی بای بای کردنه که داداش امیرپارسا بهم یاد داده منم برای جا کردن خودم تو دل همه تند تند دست میزنم و بای بای میکنم بعضی وقتها هم از دهنم یه صدا درمیارم که خودم بیشتر ازش خوشم میاد.

هنوزم وقتی بیرون میرم همه برام شکلک درمیارن و قربون صدقه ام میرن منم براشون میخندم و دلبری میکنم.راستش عاشق همه نی نی ها هستم هر جا یه نی نی میبینم کلی براش صدا درمیارم و میخوام بغلش کنم.

الان چند هفته هست که توی خونه ما همش فوتبال پخش میشه بابا و مامان برام یه لباس خریدن بعد بعضی روزها توی خونه یه جور دیگه میشه پرچم ایران میزارن و امیرپارسا و صدرا لباس فوتبالی میپوشن تن منم همون لباسه رو میکنن بعد وسط این شلوغی  عکس و فیلم هم میگیرن من اصولا نمیدونم چه خبره ولی از توپ فوتبالی که توی خونمون اوردن خیلی خوشم میاد و باهاش کلی سرگرم میشم.

من هنوز دندون درنیاوردم غذاهایی که مامان برام درست میکنه هم خیلی دوست ندارم از اونهایی که شیرینن که اصلا خوشم نمیاد بقیه اش هم بی نمکه راستش بعضی وقتها که غذای خودشونو بهم میدن خیلی ناراحت میشم چون برای خودشون غذای خوشمزه درست میکنن ولی برای من بدمزه اونقدر مقاومت کردم تا بالاخره امروز که مامان منو برد برای کنترل قد و وزن بهش گفتن توی غذای من نمک و آبلیمو هم بریزه امروز یه سوپ خوشمزه خوردم .

تازگیها توی ماشین حوصله ام بد سر میره و دلم برای مامانم تنگ میشه البته میدونم کنارم نشسته ولی میخوام توی بغلش باشم مامان صبح به مانی میگفت من خطرناک شدم دیگه توی کریر نمیمونم خوب آخه هوا هم خیلی گرمه خلاصه یه دفعه یه جوری میزنم به گریه که مجبور بشه منو بغل کنه و رانندگی کنه من عاشق فرمون و دنده هستم البته خیلی دوست دارم به اون دسته ها که کنار فرمونه هم دست بزنم ولی مامان میگه بابا دعوام میکنه بعضی وقتها هم توی خونه به همه چیز گیر میدم تا مامان وقتی بابا میخواد بره بیرون منم با خودش ببره بعد یه دل سیر توی بغل بابا رانندگی میکنم اصولا منم مثل همه همسن و سالهام علاقه به ددر رفتن دارم و تا مامان حاضر میشه میدوم بغلش که منم ببره.

چند روز پیش من توی خونه فهمیدم که ما یه تلویزیون دیگه توی خونه داریم و اون توی آشپزخونه است البته همش عکس لباسها رو نشون میده که دارن میچرخن ولی برای من جالب و بامزه است هر وقت مامان میاد و اونو روشن میکنه من مدتها میشینم جلوش و با دقت همه اش رو نگاه میکنم وقتی هم میلرزه به یاد دنده ماشین دستهام رو میزارم روی درش و لذت میبرم مامان میگه اسمش تلویزیون نیست ماشین لباسشوییه ولی به نظر من اشتباه میکنه برای من که خیلی جالبه حالا هر چی میخواد باشه.

این ماه ما یه سفر رفتیم طالقان اونجا هوای خیلی خوبی داشت حتی منم متوجه هوای خوبش شدم اونجا خونه خانم منصوری اینها بود و یه باغ بزرگی هم داشت ظهرها توی بالکن میشستیم که خیلی خیلی من دوستش داشتم بابا ازم چند تا عکس گرفته .بلال هم اونجا خوردم من بلال خیلی دوست دارم .