فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

علایق جدید من

تازگیها من به یه چیزهایی خیلی علاقه دارم که برای بقیه ممکنه جالب نباشه ولی من که خوشم میاد . یکی از اونها که از بقیه شون بامزه تره اینه که وقتی میریم فروشگاه اول گیر میدم که منو بزارن توی چرخ خرید بعد هر چی مامان و بابا میگذارن توی اون من برمیدارم میندازم بیرون  انقدر کیف میده که حد نداره ولی اگه داداشهام باشن بیشتر خوبه چون همش مجبور میشن که خم شن و اونها رو بردارن و دوباره بزارن توی چرخ و منم بندازم پایین .

یکی دیگه اش اینه که من خیلی به کفگیر و ملاقه علاقه دارم و جای اونها رو توی خونه بلدم و صبح که از خواب بیدار میشم اول میرم سراغ اونها و یکیشون رو انتخاب میکنم بعدهم یه قابلمه برمیدارم و کلی میکوبم به سر و کله اش. تازه از اونها میشه برای زدن توی سر و کله داداشهام هم استفاده کنم. (یک کلیپ کوتاهش اینجاست)

بعدیش اینه که یه اتاقی توی خونمون هست که مامان فقط وقتی منو عوض میکنه میبره اونجا و میشوره . اونجا خیلی جای عجیبیه چون من نمیدونم خودشون برای چی میرن اونجا . بعضی وقتها تا میبینم درش بازه میرم داخل و اونجا رو نگاه میکنم ولی نمیدونم چیه برای من که خیلی جالبه بالاخره یه روز سردر میارم .

من خیلی دوست دارم وقتی مامان و بابا دارن چایی میخورن بگردم دنبال هر چیزی که امکان داره و اونها رو بندازم توی استکان اونها واقعا کار جالبیه 

از دیدن قاب عکس بابا و مامان و امیرپارسا و صدرا که اونموقع نی نی بوده خیلی خیلی خوشم میاد و هر روز گیر میدم به مامان که اونو از دیوار بیاره و بگه بابا کو مامان کو و ... به سه تا قاب بشقابی آبی هم خیلی علاقه دارم اول اشاره می کنم یکیشو بدین بابا می گه اینا بشقاب میناها خراب می شه ولی اینقدر اصرار می کنم که می دن دستم اونوقت قیافم خیلی خوشحال می شه اما سریع اشاره می کنم اینقدر گیر میدم تا  اون یکی و بعد سومی را هم بهم بدن ...  

من همچنان به ریخت و پاش کردن میوه ها و غذا و بخصوص پاپ کورن خیلی خیلی علاقه دارم بیچاره ها تا میان یه چیزی بخورن من زودتر از اونها میدوم و اونها رو میریزم اینور و اونور بعد میشینم خودم اونها رو میخورم . مامان میگه از وقتی علیرضا دنیا اومده موقع شام و نهار زخم معده میگیریم نمیدونم این چیه که میگیرن ولی من کار خودم رو میکنم .

من عاشق با سیب توپ بازی کردن هستم و کلی باهاش کیف میکنم و میخندم .

وقتی در خونه باز میشه من خیلی دوست دارم بدوم بیرون و همینجوری راه برم یا وقتی از ماشین پیاده میشیم سرم رو میندازم پایین و راه میرم .

من خیلی از کبریت و شمع روشن کردن خوشم میاد کلی تلاش میکنم که ادای فوت کردن رو دربیارم تا مامانم و بابام بفهمن که منظورم اینه که شمع روشن کنن بعد که روشن میشه همش بهش نگاه میکنم الان چند روزه که تمرین فوت کردن میکنم ولی هیچ شمعی رو نمیتونم خاموش کنم .

من اصولا آدم خوشی هستم و از هر سوژه ای برای خنده استفاده میکنم مثلا چند روز پیش با کفگیر میزدم به کرکره و کلی میخندیدم .