فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

من علیرضا 2/5 ساله هستم

یکی از چیزهایی که جدیدن یاد گرفتم  قصه تعریف کردنه که اینجوری میگم : یکی بود ء نبود ء هیچکس نبود . یه امیرمهدی بود اسمش امیرمهدی بود و بعدش یه قصه از خودم براش میگم که ترکیبی از همه قصه های مامانه. بخصوص شبها که مامان خیلی خوابش میاد و حوصله قصه گفتن نداره به من میگه تو قصه بگو من بخوابم و منم اینجوری براش قصه میگم بعد مامان کلی خنده میکنه و آخرش هم خودش یه قصه برام میگه.

تو ماه اسفند امسال یه اتفاق که تو ایرلند افتاد خیلی برای من جالب بود اصلا به طور کلی سر در نمیاوردم که چی هست ولی رنگی رنگی بود یعنی چند هفته همش تو خونمون در موردش حرف میزدن که فکر کنم اسمش انتخابات بود و اینم میدونم توی یه روز هم تو ایران بود هم تو ایرلند و حسابی همه در موردش صحبت میکردن بعد بابا از فرداش یه صفحه رنگی رنگی تو موبایلش داشت و همش به اون نگاه میکرد و هر چند وقت یه بار بلند میگفت وای شدن مثلا ٢٠ تا خلاصه من نفهمیدم چی به چیه فقط انقدر اونها یه چند تا اسم رو همش میگفتن من حفظ شده بودم و تا اخبار عکس ادمها رو پخش میکرد یا به موبایل بابا نگاه میکردم اسم اونها رو میگفتم و بابا هم کلی قربونم میرفت بعد بابا یه روز برام توضیح داد که اون جدوله چیه و هر رنگ چه حزبی رو نشون میده و منم یعنی یاد گرفتم بعد شروع کردم به حفظ کردن اونا ،یکیشون رو که خیلی دوست داشتم فینوفویل بود اونو همش میگفتم بعد فیناگل و شین فین رو هم یاد گرفتم خلاصه با این کار کلی تو دل همه جا کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد