فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

یازده ماهگی من

این ماه مامانم حسابی درگیر یه کارهایی بود که وقت پیدا نکرد یازده ماهگی منو به موقع بنویسه نمیدونم چه خبر بود ولی هر روز بابا کارتن میاورد خونه و مامان وسایل خونه رو جمع میکرد توى اونها چند روز هم مانی و خاله آزاده اومدن و با هم جمع میکردن من هم علاقه زیادی به کارتن پیدا کردم کلی ذوق میکنم وقتی اونها دارن چسب میزنن من چسبها رو باز میکنم و میخندم یه کار جالب دیگه با کارتن راه رفتنه بخصوص روی سرامیکها از کلمه بسته بندی هم کلی خندم میگیره خلاصه توى این مدت خونه همیشه به هم ریخته است و منم هر کار دلم میخواد میکنم تازگیها یاد گرفتم کشوهای میز تلویزیونو میکشم و میرم روی اونها و بعد بالای میز که دستم به تلویزیون برسه آخه به نظر من دست زدن به صفحه تلویزیون خیلی کار جالبیه البته همیشه دستگیرم میکنن ولی من بازم تلاش میکنم ٠
یازده ماهگی کارتنی من تموم شد و وقتی بردنم که قد و وزن بگیرن گفتن ٨٤٠٠ گرم شدم و قدم هم ٧٦ سانتی متر بود وهنوز دندون ندارم. 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد