فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

تعطیلات عید نوروز ٩٣

خوب این عید نوروز اولین تجربه برای من بود برای همین همه چیزش به نظرم عجیب بود . فردای روزی که عید شد مامان یه لباس قشنگ تنم کرد و رفتیم خونه باباجون . بعدش خونه عزیز مامان یعنی مامان بابا جون رفتیم دوباره فرداش خونه چند نفر دیگه ولی من نمیدونستم جریان چیه بعد هم عمو فرخ اینا اومدن خونمون و قرار گذاشتن بریم اصفهان و فردا ظهرش مامان منو حاضر کرد و دوباره رفتیم اصفهان و اونجا هم همش توی ماشین میخوابیدم و تا چشمم رو باز میکردم از یه خونه دیگه سر در اورده بودیم و کلی تعجب میکردم که همش ادمها عوض میشن. یه چیز عجیب این بود که هر خونه ای میرفتیم به من پول میدادن من اول با خنده نگاهشون میکردم بابا یا مامان بهم میگفتن بگیر این عیدیه منم میگرفتم و تا میبردم سمت دهنم که ببینم چیه میگفتن نه اخه و اونو از من میگرفتن واقعا نفهمیدم این چه برنامه ای بود دیگه .



اونجا یه روز رفتیم یه بریانی ولی چون خیلی دیر غذا رو اوردن من حوصله ام سر رفت و نتونستم تحمل کنم وتا جایی که تونستم تو بغل بابا دست و پا زدم به حدی که فکر کنم بابا اصلا نفهمید چی خورد!  . توی میدون نقش جهان هم تو بغل بابا خوابم برد و توی عکس هم خواب بودم. ولی چهل ستون برام جالب بود من با علاقه به سقف و دیوارها  نقاشی های داخل آن نگاه میکردم مردم هم به من نگاه میکردن! و همش قربون صدقه ام میشدن یکی هم بهم گفت بچه المانیه رو ببین . یه روز هم رفتیم سر مزار بابای بابا تو اونجا یه بازار هم بود که مامان یه سبد گنده خرید بعد منو گذاشتن تو سبد که کلی به این کارشون خندم گرفت. بعدش  بابا اونجا یه درخت زیتون کاشت .



وقتی برگشتیم تهران باز هم رفتیم مهمونى و همون چیزها خلاصه فهمیدم عید چیز جالبه چون داداش های من این روزها مدرسه نمیرفتن و بیشتر با من بودن. یک روز هم سبزه توی خونه را برداشتن و بیرون رفتن سر یک پل و رودخانه و اونو انداختن پایین. من هم که اصلا ترس از ارتفاع نمیدونم چیه. نشوندنم روی پل و من هم می خندیدم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد