فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

فرزند سوم

خاطرات مربوط یه علیرضا

اولین تجربه من از عید نوروز

همون طور که گفتم توی خونه ما چند روزی بود یه خبرهایی بود و همه داشتن برای یه چیزی آماده میشدن ولی من نمیدونستم چیه تا اینکه پریشب بابا من و داداشی ها رو برد حموم و مامان لباس نو تنمون کرد بعد یه سفره انداختن و توی اون یه چیزهایی از جمله ماهی قرمزه رو گذاشتن بعد بابا منو به زور خوابوند که سرحال باشم بعد یه دفعه دیدم مامان دست منو گرفته برای همین بیدار شدم دیدم کنار سفره که اونها بهش میگفتن سفره هفت سین روی کریر خوابیدم و مامان دست منو گرفته و دعا میخونه و از خدا میخواد به خاطر من دعاهاش مستجاب بشه بعد هم بابا که داشت عکس و فیلم میگرفت بدو بدو اومد کنار من نشست و هممون دست همدیگه رو گرفتیم و دعا خوندن و بعد تلویزیون یه چیزی گفت و همه همدیگه رو بوسیدن منم بوسیدن و بابا بهمون پول داد که بهش میگفتن عیدی خلاصه مراسم جالبی بود بعد منو گذاشتن کنار سفره که این لحظه برای من خیلی جالب بود چون یه غلت زدم و تونستم از نزدیک وسایل توی سفره رو ببینم و خیلی خوشحال شدم فکر کنم از عکسهام مشخص باشه چند بار هم تلاش کردم به اون چیزها دستبرد بزنم مثلا به سبزه یا شمع یا گلدون شب بو ولی موفق نشدم اشکال نداره سال بعد جبران میکنم. حالا از پریشب همش یه دفعه میان لباس تنم میکنن و منو میبرن ددر کم کم دارم کلافه میشم...


 
نظرات 1 + ارسال نظر
خاله ریحانه یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 13:07

الهی خاله ریحانه قربونت بره.عزیزدلم که امسال منور شده به قدوم تو. عاشقتم من عزیزم. یعنی منم دعا کردی موقع سال تحویل یعنی؟دوستت دارم عزیزززززززززززم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد